-
آخرین بار!
یکشنبه 20 بهمن 1392 14:50
آخرین باری که از ته دل برای رفتنت گریه کردم.... گفتی:تمامش کن.... از آن روز به احترامت چنان از ته دل میخندم که گاهی فراموشم میشود رفته ای..... ولی تو حرفامو باور نکن ..... من همونی بودم که یه روز دوسش داشتی ولی... راستی من مثل همون وقت ها دوست دارم
-
به چه میخندی تـو؟
شنبه 19 بهمن 1392 14:47
به چه میخندی تـــــــــو؟ به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟ به چه چیـــز؟ به شکست دل من یا پیروزی خویـش؟ به چه میخنـــــــدی؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کـرد ؟ یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کـرد ؟ به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــت ؟ خنده دار است بخنــــد ...
-
بعد، بخند!
شنبه 19 بهمن 1392 14:29
گاهی دفترت را باز کن بنویس زندگی زیباست!! بعد، بخند! یک خط پایین تر، بنویس یک نفر عاشقم ماندست هنوز! بعد، بخند! یا ادامه بده، بنویس، تا شقایق هست زندگی باید کرد ... بعد، بخند! خنده دار نیست؟! من هر شب به تو فکر میکنم وهمین خنده دارها را می نویسم و بلند بلند می خندم تو هم..... به خنده های من بخند مثل روزگاری که دوستم...